«تنها صداست که میماند». جملهای که باید در ستایش محمدرضا شجریان به کار گرفت. صدای خسرو آواز ایران، جاودانهایست که تا ابد در ذهن ایرانیان خواهد ماند.
صدای خاموشش همچنان در دل ما زنده است. هنوز هم وقتی غمی بر دوشمان سنگینی میکند یا شوقی دلمان را پر میکند.
در پاییز و «زمستان» به هنگام «بارون» نوای شجریان در ذهنمان طنینانداز میشود.
«شب، سکوت، کویر» او ما را به سفری عمیق به دل کویر برد، جایی که تنهایی و درنگ با صدایش به اوج میرسید و هر نوای او همچون نسیمی آرام در گوش جان مینشست.
هرگاه «ربنا» او بلند میشود، گویی خاطرهانگیزترین لحظات زندگیمان جاری میشود. نوای او در «مرغ سحر» از دلهای خستهمان گواهی از امید میگرفت و هر وقت به آوازش در «جان من و جان تو» گوش میسپاریم، عشق به انسانیت و زندگی، موجی از اشتیاق و احساس در وجود آدمی بیدار میشود.
درد و آرزوهای «دلشدگان» گره خورده با ساز و نغمه اوست. با «در نظر بازی ما بیخبران حیرانند» زخمی از فراق و دلتنگی بر دلهای ما نهاد که با هر بار شنیدن این نغمه به یاد میآوریم که او چگونه با هنر موسیقی رمزگشایی «معمای هستی» میپردازد.
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
محمدرضا شجریان در اولین روز از مهر 1319 در مشهد چشم به جهان گشوده بود. در هفدهمین روز از پاییز 1399 نیز دفتر عمر او به پایان رسید و «دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد».
هوشنگ ابتهاج در جایی در مورد شجریان گفته بود: «حافظ اگر زنده بود، شجریان را به هنگام آوازخوانی غرق در بوسه میکرد».
همچنین شفیعی کدکنی، نیز زبان خود را قاصر از وصف محمدرضا شجریان میداند و در مورد او گفته است: «شجریان بهسان حافظ در شعر و ادبیات فارسی، حافظ در موسیقی ایران است».
کیهان کلهر نیز در دلنوشتهای در روز درگذشت محمدرضا شجریان در اینستاگرامش نوشت:
«اگر هزار چشم داشتم و هزار چشمه اشک روان، این داغ که بر قلبم نشسته را سرد نمیتوانستم کرد.
نه، درد فراق و فقدان «محمدرضا شجریان» را به کلام نخواهم آورد، اما شرح زیستنش را چرا.
بعید و دور میبینم کس دیگری، به بلندای مسندی که او بر آن تکیه زده برسد.»