اقتصادخوانده نیستم تا اجازه داشته باشم حرفی کارشناسانه دربارۀ وضعیت بازار ارز بزنم، اما شهروندی ایرانیام
ایرانی بودن یعنی ناگزیر باید با چیزهایی آشنا شوی که اگر شهروند فلان کشور بودی اصلاً نامشان را هم نشنیده بودی.
مثال میزنم:
ما به عنوان ایرانی ناگزیر فهمیدیم «کیک زرد» چیست، گاز هگزافلوراید چیست!
فهمیدیم چه فرقی میان نسل اول و دوم و سوم سانتریفیوژهای رآکتورهای هستهای وجود دارد!
پس شهروندان ما باید با فیزیک هستهای در حد ده بیست واحد دانشگاهی آشنا باشند.
اما فقط فیزیک نیست، «حقوق بینالملل» یکی دیگر از تخصصهایی است که عادیترین شهروندان ایرانی باید داشته باشند.
مثلاً ما ایرانیها باید ساختار شورای حکام آژانس بینالمللی را دقیقاً بشناسیم، اگر هم بخواهیم بگوییم «به من چه! گور باباش!»
در اخبار، روزنامهها، زیرنویس موقع تماشای فوتبال، در سخنرانی ناظم مدرسۀ کودکمان و در نامنتظرهترین جاهای دیگر ممکن آنقدر تحلیل دربارۀ «مناسبات حاکم بر شورای حکام آژانس» میشنویم که به متخصص حقوق بینالملل تبدیل میشویم.
شهروند ایرانی هچنین باید در حد آدام اسمیت اقتصاد جهانی بداند، بازار ارز بینالملل را بشناسد!
در حد تحلیلگران نیویورک تایمز باید تقسیمبندیهای درون حزب لیکود اسرائیل را بدانید، دخترخواهر ترامپ و دوست دختر بیل کلینتون را بشناسد.
ایرانی باید بداند ترکیب جمهوریخواهان و دموکراتهای در کنگرۀ آمریکا چگونه است، و کلاً در ویسکانسین چه خبر؟ چیزی که 90 درصد خود آمریکاییها نمیدانند!
پس من اقتصاددان نیستم، ولی شهروند ایرانم و این یعنی اگر میخواهم ثمرۀ چند سال عرق ریختنم ناگهان به فنا نرود، یا کمتر به فنا رود، باید با وضعیت دستگاه گوارش فلان دولتمرد آمریکایی هم آشنا باشم!
در واقع «ایرانی بودن» نوعی رشتۀ دانشگاهیِ بینارشتهای است، آن هم در دانشگاهی غیرانتفاعی، زیرا هزینۀ هر ترم ایرانی بودن بسیار بالاست، به دلار است!
و اما دلار!
در فرهنگ سیاسی برخی از ما قاعدۀ جالبی وجود دارد! آن قاعده این است:
«کاری که من میکنم خوب است، چون من آن را انجام میدهم، کاری که تو میکنی بد است، چون تو آن را انجام میدهی».
متأسفانه این یکی از اصول فرهنگ سیاسی ما شده است.
در چند ماه اخیر که بازار ارز در ایران ملتهب شد رفتار و عملکرد دولت را دیدیم…
شباهت زیادی میان تفسیرها و اقدامات این دولت و دولتهای احمدینژاد در مواجهه با بحران ارزی دیده شد.
احمدینژاد فردی به نام «جمشید بسمالله» را مقصر بیارزش شدن پول ملی دانست!
دولت رئیسی نیز اصلاً زیر بار نمیرود که مشکلی در کار است و همه را توطئه میبیند.
احمدینژاد هم وقتی بهای مسکن دوبرابر شد، از «دستهای پنهان» سخن گفت که بهای مسکن را بالا بردهاند.
این روزها تدابیر دولت رئیسی هیچ نسبتی با ایدههای اقتصادیای که این دولت باید منادیاش باشد ندارد.
مسئلۀ اصلی من این است که اگر همین کارها را دولت روحانی انجام میداد (که انجام هم داد) مخالفان او، به خصوص دوستان اصولگرا ، انواع استدلالها را میآوردند تا نشان دهند چقدر این تصمیمها نابخردانه و آسیبزاست و کشور را در آستانۀ نابودی قرار میدهد!
همۀ تدابیر میشد نشان ناتوانی و بیکفایتی او.
در اینجا باید مقایسهای ساده (و البته غیرکارشناسانه) میان وضعیت ارز در دوران احمدینژاد و روحانی انجام دهیم.
مقایسۀ منصفانه این است که 5 سال دولت روحانی را با 5 سال اول دولتداری احمدینژاد مقایسه کنیم.
در این صورت باید گفت:
دلار در بازار آزاد در سال 1384 که محمود آمد حدود 900 تومان و در سال 1389 به 1100 رسید، و این یعنی افزایش 22 درصدی.
اما در پنج سال اول روحانی، دلار از حدود 3600 در سال 1392 به 5600 رسید، و این یعنی افزایش 55 درصدی! هیچگاه نباید منکر اعداد شد!
البته تفاوتهایی را باید در نظر گرفت:
محمود اقتصاد نسبتاً سالمی را با نرخ تورم نسبتاً پایین و رشد نسبتاً خوب از آقای خاتمی تحویل گرفت و بهای نفت نیز در آن سالها بسیار بالا بود.
اما روحانی اقتصادی ویران را از محمود تحویل گرفت و کار سختی در پیش داشت و باید اژدهای تورم را مهار میکرد.
اما هر چه باشد در نهایت باید اذعان کرد دولت رئیسی نا امیدترین دولت تاریخ ایران را برای مردم رقم زده و بزرگترین خطا را آنهایی مرتکب میشوند که گمان میکنند دوستانشان را نباید نقد کنند.
وقتی بدون هیچ تغییر ی در اقتصاد به صرف یک بحران سیاسی دلار یک دفعه از 30 تومان 50 تومان و در برحه دیگر از 50 تومان به 62 تومان می رسد
دلار فروشان تلگرامی خوب به این نتیجه می رسند که حرص به دلار ابزار خوبی برای خر کردن است
وباید از سامان یابی فضای مجازی به شدت احتراز می کنند
چون گرانی دلار وسیله خوبی است برای پول دار شدن یک شبه وچاپیدن یک ملت